بدرود عاشقان همیشه جاوید نامِ  وطن/ منصور اولی

سرویس کردستان- پنجشنبه دوم مرداد ماه آتشی به جان آبیدر افتاد و اکنون داغ شعله هایش بر قلب رنجور مردم کردستان ثبت شده است. جان سه جوان رعنای کردستانی فدای «نیشتمان» شد.

کرد پرس- در فرهنگ کُردی «نیشتمان» (وطن) استعاره ای از مادر است. مردم کُرد جانشان را برای مادرشان می دهند و همانگونه برای وطن شان. اکنون خبات و حمید و چیاکو را به خاک سرد می سپاریم و دل مان اما آرام نمی گیرد. قلب مان مالا مال غم است .

از روز پنجشنبه خبر پشت خبر همچون آواری بر سرمان فرود می آید. جوانان دیگری هم روی تخت بیمارستان هستند و دلهره امان مان را بریده است. آنقدر اشک برای این جوانان ریحته است  که  شاید برای خاموش کردن آن آتش لعنتی کافی بود اما چه سود آنها رفتند.

حالا ما مانده ایم و غم بدرقه سه مرد عاشق، سه مردِ مرد. سه جوان از دیار آبیدر.  چگونه بدرقه شان کنیم با کدام چشم اشک بریزیم و با کدامش خون.

****امشب همه غم های عالم را خبر کن !

بنشین و با من گریه سر کن،

گریه سر کن !

ای جنگل، ای انبوه اندوهان دیرین !

ای چون دل من، ای خموش گریه آگین !

ای عاشقان بلوط و گیاه و کبک و گنجشک. بعد از شما چگونه به عالم بگوییم «هنگام خطاب به گل سوسن می گفتید شما» اگر امروز سکوتی باشد، «سکوت آبیدر » است در غم شما. ای عاشقان زیبایی و زندگی.

سبزی برگ های نارون و صلابت آبیدر در برابر بزرگ مردی شما و لطافت روحتان به شوخی می ماند. اما چگونه بدرقه تان کنیم  سبز اندیشان هستی. فردا که آفتاب  در آمد و آبیدر سوخته برایش تعریف کرد سه مرد را جهان گرفته است، چگونه بتابد هنوز. تاب دارد آفتاب مگر شما را در خاک ببیند؟

ای جنگل، ای داد !

از آشیانت بوی خون می آورد باد !

بربال سرخ کشکرت پیغام شومی است !

آنجا چه آمد بر سر آن سرو آزاد ؟

ای جنگل، ای شب!

ای بی ستاره!

خورشید تاریک !

اشک سیاه کهکشانهای گسسته!

آیینه ی دیرینه ی زنگار بسته!

دیدی چراغی را که در چشمت شکستند؟

این باد خون آلود چیست که هر سال کردستان را عزا دار می کند؟ این شومی از کجا آمده است بر سر ما و کبک ها و سارهایمان. شما رفتید، با همان لب های خندان و همان سبزی بی پایان تان. درخت می شوید و جنگل و سایه ای برای ما. اما دل وا مانده مان را چه کنیم. سوخته است از بس دیگر تاب ندارد حتی نور مهتاب را.

ای جنگل، ای غم!

چنگ هزار آوای باران های ماتم !

در سایه افکندِ کدامین ناربُن ریخت

خون از گلوی مرغ عاشق ؟

مرغی که می خواند

مرغی که با آوازش از کنج قفس پرواز می کرد،

مرغی که می خواست

پرواز باشد …

ای جنگل، ای حیف!

همسایه ی شبهای تلخ نامرادی!

در آستان سبز فروردین، دریغا

آن غنچه های سرخ را بر باد دادی!

ای جنگل، ای پیوسته پاییز!

ای آتش خیس!

ای سرخ و زرد، ای شعله ی سرد!

ای در گلوی ابر و مِه فریادِ خورشید!

تا کی ستم با مرد خواهد کرد نامرد؟

ای جنگل، ای در خود نشسته!

پیچیده با خاموشی سبز،

خوابیده با رؤیای رنگین بهار نغمه پرداز،

زین پیله، کی آن نازنین پروانه خواهد کرد پرواز؟

ای جنگل، ای همراز کوچک خان سردار!

هم عهد سرهای بریده!

پُر کرده دامن

از میوه های کال چیده!

کی می نشیند دُردِ شیرینِ رسیدن

در شیرِ پستان های سبزت؟

ای جنگل، ای خشم!

بالنده ی افتاده، آزاد زمین گیر !

خون می چکد اینجا هنوز از زخم دیرین تبرها .

ای جنگل ! اینجا سینه ی من چون تو زخمی است.

اینجا، دمادم دارکوبی بر درخت پیر می کوبد،

دمادم.

*** شعر «مرثیه جنگل» / هوشنگ ابتهاج

کد خبر 2786999

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha